مجتبی کاشانی: از کارخانه ی دل تا مدرسه ی عشق
مجتبی کاشانی: از کارخانه ی دل تا مدرسه ی عشق / هادی آقازاده
وقتی بند اول انگشتان محمود اسدی زیر قیچی بی رحم دستگاه گیوتن کنده شد، بیشتر از اینکه نگران انگشتان بر باد رفته اش باشد، نگران دوتاری بود که دیگر نمی توانست بنوازد. از قضای روزگار، انگشتانش کمی رشد کردند و او حالا می توانست دوتاری که روزگاری دنیایش بود را بنوازد، اما حالا تاری نداشت.
مدیر که باشی یعنی سرت شلوغ است. کارت با اعداد و ارقام و دفتر و دستک است. از این جلسه به این جلسه می روی و اصلا حواست نیست که دور و بَر تو کیست و اصلا چرا باید به این چیز ها فکر کنی؟! هر چه نباشد تو مدیری و مسائل مهمتری هست. چه فرقی می کند کارگر تو دستش زیر گیوتن قطع شود یا کمی آن سو تر کارگری دیگر، به خاطر کاری که باید انجام دهد و به خاطر آن پول می گیرد، نعمت دیدن را از دست بدهد.
- لینک منبع
تاریخ: دوشنبه , 08 آذر 1395 (00:29)
- گزارش تخلف مطلب